Home تاریخ و فرهنگ مردم علودانی
تاریخ و فرهنگ مردم
علودانی
●
رویداد های تاریخی
●
نقش علودانی ها در تحولات کشور
●
تشکیلاتی اداری علودانی در گذر تاریخ
●
نقش و حضور علودانی ها در لویه جرگه ها
●
فرهنگ و کلتور
● زبان و لهجه
● هنر
●
شغل و پیشه
● پیداوار زراعتی
● گیاهان
● پرنده ها
●
مراسم ها
●
سرگرمی و بازی ها
رویداد های تاریخی علودانی
نقش علودانی ها در تحولات کشور
تشکیلاتی اداری علودانی در گذر تاریخ
نقش و حضور علودانی ها در لویه جرگه ها
مطالب فوق بزودی نشر میشود
فرهنگّ
و کلتور:
غذا: غذای مردم
علاوالدینی مانند سایر مناطق هزاره نشین است و بیشتر متکی به پیداوار منطقه می
باشد. تا قبل از آمدن روغن نباتی ایرانی بنام شاه پسند، روغن زرد که محصول دست
خودشان بود مورد بهره برداری بود. از شیر فقط برای تولید ماست و مسکه، دوغ و چکه
استفاده میشد، تولید پنیر ،قیماق و یا دیگر فراورده های لبنی مروج نبود. غذا های
معروف که مورد استفاده قرار دارد: شوربا، قروت روغن، قروت تافه، شیر روغن، حلوای
سمنکی ،شیر برنج، پلو، تافه یا پیاوه کچالو ،تافه خاگینه ، خاگینه جوشی، سنگ
غودی، ملیده، اوگره آرد بریان، اوگره آش، اوگره دست کنده با پام برگ، اوگره اوماج
، اوگره دوغ ، کاچی، پیرکی بولانی، پیرکی سیج، پیرکی کچالو، کُچَه باقلی، زلگگ،
کوچه گندم ،کوچه مشنگ ،دلده ، نان لغوت(کلفت)، غودی یا پنجه کشی، رایی ( چپاتی )
،نان گدوله ( باقلی) پاج جو، تیکی، پتیر،بسراغ ،گندم بریان،
نکته مهم : در مجلس های عروسی
و ختم بیشتر حلوای سرخ یا سمنکی و شوربا معمول بود و پخت برنج به علت بضاعت مالی
خیلی کم بود اما درین اواخر رواج پیدا کرده است.
در محافل مهمانی و نوبت ملا بیشتر شوروای گوشت گوسفند،گوشت گاو و گوشت مرغ و برنج (پلو) و در فصل زمستان گوشت
قدید هم رواج داشت.
پخت تیبشی مانند مناطق جاغوری و جغتو و
پخت گوشت کُچَه مانند مناطق بیسوت اصلا مرسوم نبود. این می تواند به عنوان یک نکته
قابل مکث برای محققین که دنبال هویت تاریخی مردم
علاءالدینی اند، باشد.
زبان و لهجه
ـ مردم علاوالدینی مانند سایر هزاره ها به لهجه
خاص هزارگی صحبت می نمایند، واژگان و اصطلاحات هزارگی که دارایی رییشه اوستایی،
پهلوی، سغدی ، مغولی، ترکی ، هندی، سانسکریت و… اند، را بسیار خوب بدون کم و زیاد
به شکل اولی و با زیبایی و خیالش نگه داشته اند. به علت عدم ارتباطات وسیع با
بیرون از منطقه، لهجه هزارگی مردم چندان متاثر از زبان های دیگر نگردیده و تنها
زبان عربی اثر گذاشته است. لهجه هزارگی که در منطقه علاوالدینی تکلم میشود با لهجه
های مناطق جغتو و قره باغ غزنی نزدیکتر است. واژه های مانند بلجر به معنی بعد از
ظهر چوقا که در قره باغ کاربرد دارد در لهجه علاوالدین نیست. . واژه های مانند
اچول، باکول،لالی و … که در لهجه جاغوری است در لهجه علاءالدینی ها وجود ندارد. با
لهجه های ترکمنی،، دایزنگی دایکندی و بیسوت تفاوت بیشتر دارد. خیلی واژه ها که در
لهجه آنها مورد استفاده قرار دارد در لهجه علاوالدینی وجود ندارد مانند : سه به
معنی چی ، خون به معنی همراه، تولغه به معنی تکیه دادن،
هنر : هنر موسیقی در
بین مردم علاوالدینی رواج نداشته، ردی پایی از دمبوره و دیگر آلات موسیقی بجز
دایره و کمی دهل دیده نمیشود. ما نمی دانیم که آلات موسیقی از اول در فرهنگ این مردم جایگاه نداشته و یا
به اثر تلاش های مداوم و پیوسته علما ریشه آلات موسیقی از فرهنگ مردم کشیده شده
است. احتمال دوم به نظر نزدیک تر می رسد. چون علمای این منطقه با سرور و شادی با
شیوه و سبک استفاده از موسیقی میانه خوب نداشته و ندارند. ساکنین دره شملتو گهگاهی
از دهل استفاده میکردند. در گذشته در جنگ ها دهل کاربرد زیادی داشته است. اما دمیدن نی یا توله خصوصا بین چوپانان رواج
داشت. تنها چیزی که مردم محافل خود را با آن گرم می کردند بولبی بود. در محافل
شادی به ویژه در عروسی، پسران و دختران
جوان و میانسالان بطور جداگانه یعنی دختران در محفل خانم ها و پسران در مجلس
مردان هر دو دست را بالای گوش گذاشته اغلب
دو نفره با سبک خاص و سوز دل می خواندند، یا به قول که کوفت دل را می کشیدند. هم
چین جوانان در کوه و دره به تنهایی نیز بولبی میکردند.
در محفل مردانه رقص و بازی زیاد معمول
نبود، بعضی اوقات یگان مو سفید دستمال می شوراند. خانم ها در محفل زنانه بازی
(رقص) داشتند، از جمله بازی پوفی، پای پیشپو و …بود.
شغل و پیشه: علاوالدین ها بیشتر به شغل کشاورزی بالای زمین خود مشغول بوده و از این
طریق امرار معاش کرده و میکنند. کشت و زراعت به شکل ابتدایی و اولیه است. منبع آب
زراعتی آب دریا، چشمه و قنات ها است. باشندگان دره سوخته علودانی از کمی آب رنج می
برند. پیداوار زراعتی مردم بیشتر گندم، باقلی، جو، جواری، مشنگ ،کولول، شاخل، عدس،
کچالو، زردک، شلغم، شرشم، کنجد، ریشقه، شبدر و …اند.)، میوه جات ( تا چند دهه قبل،
باغ های میوه صرفا برای استفاده خانواده بود. در باغ ها بیشتر درخت زردآلو، توت،
گیلاس، بادام و.. غرس میکردندد.) برای اولین بار نهال سیب زراعتی به نام سیب
لبنانی و آلوی بخارا در سال ۱۳۶۱ حدودا ۳۰۰ اصله نهال سیب لبنانی و ۲۰۰ اصله نهال
آلوی بخارا توسط مرحوم براتعلی نوه خدای نظرخان دودی در قریه
لاغری از کابل آورده و غرس شد. قابل یادآوری است که در آن دوره افراد خیلی محدود و
سن بالا میتوانستند که در شهر های کابل و غزنی رفت و آمد داشته باشند. سال بعد
محمد ایاز در ده طهماس و حاج ضامن در چهار قلعه و مرحوم عید محمد در لاغری پیتاب و …نهال های سیب
لبنانی و آلوی بخارا را از خواجه میری آوردند و غرس کردند و بعد از آن مروج گردید.
در دهه پنجاه تازه تعدادی از جوانان
برای کار کردن به شهر غزنی و کابل و قندهار رجوع نموده بودند که اکثر شان در
نانوایی و هتل کار می کردند. در دهه چهل وپنجاه تعدادی به برای کسب درآمد بهتر به
دکان داری در شهر غزنی و خرید موتر اقدام نمودند از جمله مرحوم نادر از حصارک که
اولین دکان سموات را در شهر غزنی باز کرد که باعث راحتی مردم گردید زیرا در آن
دوره فقط دو سموات(سماور) از کل هزاره ها در شهر غزنی بود یکی بنام سموات محمد گل
و دیگری دکان سموات سید مجید بود .
داود خان در ماه ثور سال۱۳۵۴ در
راه برگشت از سفر به کشور های عربی
وارد ایران شد. با دولت وقت ایران رابطه
دوستی برقرار کرد و قرارداد های مهمی را از جمله احداث خط راه اهن از ایران تا
کابل به کمک ایران را به امضا رساند. در آن وقت گفته می شد، بطور شفاهی بین داود
خان و شاه ایران توافق صورت گرفته که کارگران افغانستانی می توانند که در ایران
کار کند، توافق این امر در فیصله های رسمی ثبت نیست و بطور رسمی هم از جانب طرفین
اعلام نشد. اما در میدان عمل بعد ازین سفر به شکل غیر رسمی راه ایران برای کارگران
افغانستانی باز شد. اولین دسته از جوانان علاوالدینی که در کابل در هوتل کار
میکردند، جهت کار بدون پاسپورت و ویزا در سال ۱۳۵۴ عازم ایران شدند از آن جمله
صفرمحمد فرزند قربان از ده طهماس و غلام رضا انصار از ده جانبک بودند. گرچی اینان
در اولین سفر موفقیت چندان بدست نیاوردند و نه توانسته بودند که کار مناسب برای
خود پیدا نمایند اما راه را برای دیگران باز کردند. بعدا مردم به تدریج جهت کار،
بیشتر و بیشتر عازم ایران شدند. کار کردن در ایران از آن زمان تاکنون در بالا بردن
سطح اقتصادی مردم نقش اساسی را بازی کرد.
شغل دیگر مردم علاوالدینی خرید و فروش
گوسفند و گاو بود که مردم دایزنگی به آن چولی می گویند. در تمام فصل سال به شکل
گروپی سه و چهار نفری که با هم شریک می شدند، جهت خرید گوسفند به ناور، مالستان ،
شهرستان، دایکندی، ارزگان و دیگر مناطق می رفتند به تناسب توان و سرمایه خود
گوسفند و گاو خریده و آن را به بازار های غزنی و کابل به فروش می رساندند، اکثر
وقت سود و گاهی نقص هم میکردند. درین امر چنان ماهر بودند که با نگاه كردن و بالا
کردن گوسفند از زمین، وزن خالص گوسفند را حدس می زدند و تفاوت حدس شان به پاو بود
یعنی یک پاو ممکن تفاوت پیدا میکرد.
باشندگان قریه غارا ازبیک تبار اند، احتمالا
بیشتر از صد سال میشود که درین منطقه کوچ آمده اند بزرگان، موسفیدان و علمای منطقه
جهت اسکان و امرار معاش مهاجرین تازه وارد، قریه غارا که مربوط قریه ده طهماس و
احتمالا خالی از سکنه بوده با موافقت و رضایت صاحبان جدید قریه ده طهماس، قریه
غارا را با خانه، آب و زمین های زراعتی اش در اختیار مهاجرین (فقیران ) قرار
میدهند، در عوض کندن قبر برای تازه فوت شده اهالی قریه جات منطقه سوخته فقط در
قبرستان میر یحیی به عهده آنان می گذارند،
نه در سایر قبرستان ها، این قرارداد تاریخ انقضا ندارد .معمولا خبر شخص فوت
شده را به اطلاع شان می رساند، آنها با
شناخت از شخص متوفی به اندازه ای شان قبر را حفر می کنند. شواهد نشان میدهد که
تبدیل ساحه زیر درختان میریحیی به قبرستان بعد از حادثه نزاع علاءالدینی ها با
اسلامو صورت می گیرد، زیرا قبرستان باشندگان قبلی ده طهماس پیرامون آوج کاشی است و
یا قبرستان اهالی پیرداد و اسپی ده در نزدیکی آوج قل ناوه میباشد . اهالی جدید
ازبیک تبار برای کسب درآمد شغل و هنر که در منطقه اول خود بلد بودند، اینجا نیز از
آن استفاده می کنند و آن احداث یک پایه جواز و یا گینی یا دستگاه روغن کشی است
که از دانه های شرشم و کنجد روغن تولید می
کردند و نام آن تیل سیاه بود. این دستگاه سبب شد که مردم شرشم نیز زرع کنند. گرچی
محترم نعیمی اظهار میدارد که آثار گینی در قریه کهنه لاغری هم بود.
تا قبل از سال ۱۳۷۰ در اداره های دولتی
علاءالدینی ها حضور چندانی نداشتند و اگر حضور هم داشتند خیلی کم بود، میتوان گفت
به تعداد انگشتان دست، انهم در موقف های خیلی پایین. عوامل این امر را می
توان چنین برشمرد:
نبودن مکتب دولتی، نداشتن مدرک تحصیلی،
عدم شناخت و آگاهی، بی میلی و بی رغبتی مردم به کار کردن در دولت به دلیل دوری
جستن از دولت و در مقابل عدم توجه دولت به شکل عمدی به لحاظ هزاره بودن.
پیداوار زراعتی
درختان:
گیاهان:
پرنده ها:
معادن:
مراسم ها:
مراسم ازدواج و عروسی.
مراسم ازدواج در علاوالدینی مانند سایر
مناطق هزارستان است. دختر و پسر قبل از شیرینی خوری حق ارتباط را با هم ندارند.
خانواده های دو طرف تصمیم گیر اصلی اند. خانواده پسر به خانواده دختر جهت
خواستگاری مستقیم و یا با واسطه مراجعه میکنند. در مرحله اول سخت است که جواب مثبت
را دریافت کنند این امر چندین بار تکرار میشود تا جواب مثبت را با شروط بدست
بیاورد. ممکن که شرط را کاملا بی پذیرد و یا نیاز به بحث بیشتر داشته باشد.
سرانجام وقتی که به توافق رسیدند آنگاه شیرینی تای خانه صورت میگیرد و سرقند میده
میشود. از جانب خانواده داماد یک مقدار پول گذاشته میشود که نامش پولش سر دستمال
است . از جانب خانواده عروس یک دستمال که به ان نوت بانک را بسته اند به خانواده
داماد می دهد. خانواده داماد این دستمال را به خانه خود برده به دید عموم قرار
میدهد. دوستان و نزدیکان داماد به میزان و سطح رابطه خویش پول به آن بسته میکنند.
پس از طی این مراحل دو جوان با موافقت خانواده با هم نامزد میشوند. درین مرحله پسر
میتواند که مخفیانه با دختر دیدار داشته باشد. داماد اگر از قریه دیگر است خواسته
باشد که شب برای نامزد بازی یا چیغیل بازی نزد عروس بیاید، جوانان قریه اگر ببیند
به نرخ بلدیه داماد را لت می کنند. اما بعد از شیرینی خوری بزرگ یا عمومی پای
داماد بطور علنی باز میشود و هر وقت میتواند که با نامزد خود در تماس باشد، از طرف
خانواده عروس و اهالی قریه هیچ مانعی نیست.
آمادگی برای عروسی: خانواده داماد
خواست های خانواده دختر را که قبلا پذیرفته بود باید انجام دهد. مانند گله یا شیر
بها، گانه(طلا و نقره) و لباس برای عروس، لاته و پیراهن برای بستگان خانواده
داماد، ماما بخشی و کاکا بخشی و مصارف غذا ی روز عروسی. چند روز قبل از عروسی
مصارف عروسی توسط جوانان قریه داماد تحت سرپرستی قودغو ( نماینده و سفیر) به
خانواده عروس با طمطراق خاص انتقال می یافت و خرچ رسانها پس از صرف غذا بر می
گشتند و قودغو تا روزی عروسی می ماند. احیانا اگر کدام کسری پیش می آمد جهت تامین
ان به اطلاع قودغو می رساندند. معمول این
بود که پدر داماد به اهالی قریه خود یک وعده و پدر دختر دو وعده غذا بدهند و هردو
مصارف غذا به عهده پدر داماد است. غذای عروسی معمولا حلوای سرخ سمنکی و شوروا بود.
البته پخت نان به عهده اهالی قریه است. اما درین اواخر در قریه جات منطقه این فرهنگ
تغییر کرده، یک وعده شوروا و یک وعده دیگر برنج است. در شهر ها در سالن های عروسی
مثل دیگر شهروندان برگزار میشود.
شب عروسی شب حنا بندان بود که دست های
داماد و عروس را حنا بندی میکردند. هم قوراغان عروس نیز دست های خود را حنا بندی
می نمودند. در روز عروسی همه شرکت کنندگان و اهالی قریه های داماد و عروس لباس های
نو می پوشیدند. در شب و روز عروسی مردم مجلس شادی داشتند که معمولا با خواندن
بولبی محفل مزین میشد. در محفل خانم ها ضمن خواندن بولبی رقص و پایکوبی هم معمول
بود.
نکته دیگر اینکه داماد وقتی که وارد
قریه میشد خانم های قریه و هم قوراغان عروس در سر بام می نشستند تا داماد بگذرد.
عروس با پرتاب تخم مرغ و یا شیرینی گگ از داماد پذیرایی میکرد. داماد ها معمولا
چند نفر محافظ بنام شاه بالا داشتند. وظیفه شاه بالا ها بود که داماد را در در
برابر پرتاب تخم مرغ محافظت نماید.
عروسی تا دهه شصت با اسب از خانواده
پدر به خانه شوهر انتقال داده میشد. اسب را بسیار شیک گلپوش میکردند. عروس معمولا
با چادری سبز و رو پوشیده بود . داماد کمر بسته و گاهی به آن کارد را نیز در کمر
می بستند. جهیزیه عروس که توسط خانه پدر عروس تهیه شده با مرکب انتقال داده
میشد.حالا به جای اسپ گلپوش از ماشین گل پوش
استفاده میکنند.
اگر خانواده عروس از قریه دیگری بود در
ختم عروسی از طرف پدر و یا خانواده عروس برای نفر های نشان زن، اورا واله ( نفر
های که همراه داماد برای آوردن عروس بود) چند شرط اعلام می شد به این معنی اگر
اعلام میشد که پنج شرط است و پنج نفر که
با تفنگ به هدف یا نشانه میزدند شرط را می
بردند. اورا واله با هم مسابقه می گذاشتند و بین شان فیصله میشد که هر کس دو یا سه
فیر حق دارد نه بیشتر. جوانان و موسفیدان به نوبت خود پشت جایگاه نشان زنی می
رفتند و بسوی هدف یا نشانه انداخت میکردند. اگر مرمی شان به نشانه اصابت میکرد،
برنده میشد. همین دور ادامه داشت که تا کل
تعداد شرط اعلام شده را بزنند. اگر شرط ها را زده نمیتوانستد، لکه ننگ بدی
را کمایی میکردند. وقتی که عروس را به قریه و خانه داماد می رساندند، از طرف
خانواده داماد نیز چندین شرط اعلام میشد و نشان زنان به نشانه زنی با هم رقابت می
کردند.
مراسم سر
خاک ها.
یکی از سنت های کهن که بین مردم
علاوالدینی از گذشته تاکنون رواج دارد، در سال یک بار سر خاک گذشتگان رفتن است که
معمولا در اوایل برج جوزا صورت میگیرد. قبلا کوچی ها بیشتر از طریق دره علاوالدینی
به ناور می رفتند و تا برج جوزا رفتن شان به سمت ناور تمام میشد. مشخص کردن روز سر
خاک ها در دهه پنجاه به عهده ملیک جمعه
خان اب پران بود. کسانی که دور از منطقه در هر کجایی که بودند در حد امکان تلاش می
کردند خود را درین محفل برسانند. درین روز مردان و زنان بهترین و جدیدترین لباس ها را به تن کرده در مراسم شرکت می کردند. معمولا
طایفه غوله از قریه جات ده طهماس، لاغری، سیاه قل و سرقل، دنگ چهارقلعه، بعضی
خانواده ها از شملتو به کهن ترین قبرستان (قل گیندوگ) می رفتند، ما بقی قریه جات
دنگ سوخته به قبرستان میریحیی و باقی دنگ ها به قبرستان های محل خود می رفتند. غذا
معمولا حلوای سرخ سمنکی، شیر برنج به علاوه ماست بود. هر خانواده به محل دفن اموات
خویش رفته با خواندن فاتحه و پاشیدن اب بالای قبور در آنجا می نشستند. بعدا مردان
در یک جا جمع شده به شکل دسته جمعی فاتحه
می خواندند و درین اواخر یکی از علما سخنرانی می نمایند. هر خانواده کاسه های نان
خود را به ان جمع برده بعد از قرائت فاتحه و سخنرانی، غذا را باهم صرف می کردند.
خانم ها و دختران در حلقات کوچک با هم جمع می شدند و غذا را باهم نوش جان میکردند.
بعد از صرف غذا مردان میله می کردند. میله مردان معمولا نیزه بازی و نشانه زنی با
تفنگ بود.
در خزان مراسم بنام جدابا (جد و ابا)
در بعضی قریه ها نیز رواج دارد. اهالی به قدر نیاز قبلا به انگور فروشان سفارش
میدهد و معمولا روز پنجشنبه شب جمعه مردم در یکجا جمع شده بعد از خواندن فاتحه و
دعا انگور را بین حاضرین تقسیم نموده ، نوش می کردند.
مراسم ختم و
تدفین.
بازی و
سرگرمی
در گذشته ها بازی و سرگرمی های زیادی
بین مردم رایج بود، فعلا به لحاظ ارتباطات، پیشرفت علم و تکنولوژی و تغییرات در
شیوه زندگی مردم، اکثر بازی ها و سرگرمی ها از بین رفته و یا در حال نابودی است.
از جمله سرگرمی های که میتوان نام برد اینها است:
شیر بزک.
قطار.
شیغی بازی.
پراگ .
گتی.
شیشت و جمع.
طاق و جفت.
سنگ چاقونی.
سنگ خاتونگ با سنگ گیرک
توپ دنده.
پشتی( پهلوانی).
تاشکینی بازی.
چهارده فال (خانم ها)
پوتیلی بازی ( توشله بازی).
چیم پوتکی بازی.
لخشک بازی.
خرکال بازی.
قوتکان بازی.
توپوغ بازی.
سر گرگ بازی.
په غونده بازی.
بودنه بازی.
خروس جنگی .
کله گردی.
شکار کبک. در بین مردم نگهداری از کبک یک امر معمول است. علاقه مندان این
پرنده خوش رنگ و خوش صدا را نگهداری میکردند. بعضی ها خاص برای خواندنش نگه
میداشتند و بعضی های دیگر ازین پرنده برای شکار کبک های کوهی استفاده میکردند. در
فصل بهار در کوه رفته، کبک را داخل قفس گذاشته و در چهار طرفش دام های ساخته شده
از دم اسب را هموار می کردند. کبک خانگی شروع به خواندن می کردند و کبک های کوهی
به سراغش می آمدند و در دام گیر می افتاد و صاحبش آنها را می گرفتند.
کبک درین امر بیشتر موفق بود که صاحبش
به آن خوب رسیدگی کرده باشد و بیشتر مست باشد. مست بودنش بستگی به خوراکش دارد.
خوراک مقوی شان مغز بادام با تخم مرغ بود که به شکل ماهرانه کاله میشود.
شکل دوم شکار کبک: در فصل بهار در
روزهای برف باری و یا فردای برفباری، جوانان رفته گله های کبک را تور می دادند
آنها ازین گردنه به گردنه دیگر پرواز می کردند و کبک ها تلاش میکردند که سر خود را
زیر برف پنهان کنند و یا در سوراخی ها سنگ می رفتند شکارچی ها با سرعت عمل کبک را
می گرفتند.
شکار اهو.
باشندگان شملتو و دنگ چاچه بیشتر از
مناطق دیگر به شکار اهو می پرداختند زیرا در کوهای پیرامون شان اهو پیدا میشد.
معمولا در فصل خزان بیشتر به شکار آهو می رفتند. هرکس که صد آهو را شکار میکرد لقب
میرگنج از سوی مردم به او اهدا می شد و بعدا به عنوان پیشوند نام شان استفاده می
گردید. شاخ آهو را بالای سر دروازه خانه خود نصب می کردند.
شکار تولی. در اواخر پاییز و زمستان ها جوانان در روز های بارندگی برای شکار
تولی یا خرگوش در دشت ها و کوها می رفتند. هدف ازین شکار ساعت تیری بود.